يادي از محمدعلي صفريان
کارمند نفتي که پيشگام ترجمه در ايران شد
دوستي در نفت همکاري در ادبيات
کسي که با ورود به شرکت نفت آبادان از همان آغاز سراغ کار نوشتن و ترجمه رفت. دفتر کار او در شرکت نفت محل تجمع جوانان اهل قلم خوزستان بود. او نخستين ترجمه خود را به طور مشترک با يک نمايشنامه آزمود، پيوسته نوشت و ترجمه کرد تا اينکه در زمره مترجمان پيشرو در دهه هاي 30 تا 50 در ايران شناخته شد.
محمدعلي صفريان در 8 ارديبهشت 1308 چشم به جهان گشود. پس از اتمام تحصيلات متوسطه به شرکت نفت راه يافت و در آموزشگاه فني آبادان که بعدها به دانشکده نفت آبادان تغيير نام داد، به تحصيل پرداخت. درآموزشگاه فني آبادان ضمن آموزش دروس فني، فوق برنامه هايي هم براي علاقه مندان تدارک ديده مي شد که بيشتر به ادبيات، داستان نويسي، نمايشنامه نويسي، عکس، فيلم، سينما و موسيقي کلاسيک مرتبط بود. اين ويژه برنامه ها اشخاص بالقوه و مستعدي چون او را موقعيتي مناسب بود.
بيشتر دروسي که در دانشکده نفت ارائه مي شد، به زبان انگليسي بود و اين امتيازي بود براي دانش آموختگان دانشکده که پس از مدتي، زبان انگليسي را بخوبي فرا گيرند و بر آن تسلط يابند. صفريان همچون تعدادي از دانش آموختگان، از جمله کساني بود که به پشتوانه امکانات آموزشي دانشکده در فراگيري زبان انگليسي خوش درخشيد و رفته رفته رهنمون به عالم ترجمه شد. تسلط او به زبان انگليسي و کسب درجه ممتازي، زمينه را براي عزيمت او به کشور انگلستان و تحصيل در رشته خبرنگاري فراهم کرد. پس از فراغت از تحصيل، انگلستان را به قصد وطن و ادامه کار در شرکت نفت ترک گفت. وي در بازگشت به وطن، ضمن کار در شرکت نفت، فعاليت هاي ادبي را به طور جدي پي گرفت. با بزرگاني چون فريدون مشيري، احمد شاملو، اخوان ثالث، طاهره صفارزاده، رضا سيدحسيني، خاصه همکار خود صفدر تقي زاده اقدام به همکاري کرد.
صفريان نخست کار اداري خود را در شرکت نفت در اداره حسابداري شروع کرد. بعدها به دليل داشتن ذوق ادبي و آشنايي با فنون ترجمه به اداره انتشارات انتقال يافت. او حالا ديگر با نويسندگاني چون نجف دريابندري، ابراهيم گلستان و صفدر تقي زاده همکار شده بود. کساني که از مترجمان آثار ادبي فاکنر، جان اشتاين بک و همينگوي شده بودند. کار او در اداره انتشارات، قلم زدن در روزنامه «خبرهاي روز» و مجله هفتگي «اخبار هفته» بود. اولين ترجمه هاي او با همکاري دوست و همکار وي صفدر تقي زاده در اين دو نشريه به چاپ رسيد. ترجمه هايي که بيشتر متناسب با حال و هواي سياسي و اجتماعي آن روزگار، يعني مبارزات مردمي در آستانه ملي شدن صنعت نفت بود.
يکي از اقدام هاي فرهنگي صفريان در آن دوران، ارائه پيشنهادي به تلويزيون آبادان درباره تخصيص دقايقي به اخبار ادبيات و هنر و کتاب جهان در انتهاي اخبار محلي بود. جالب اينکه خودش نيز ترجمه و اجراي آن را به عهده گرفت. برنامه آنچنان جذاب درآمد که بعد از مدتي مورد استقبال شبکه سراسري نيز قرار گرفت.
اولين کتاب ترجمه مشترک صفريان و تقي زاده کتاب «سفر دور و دراز به وطن» اثر يوجين اونيل، نمايش نامه نويس آمريکايي بود که در سال 1337 از سوي انتشارات نيل انتشار يافت. اين کتاب از سوي صفدر تقي زاده در اختيار صفريان قرار داده شده بود. پس از مطالعه، هر دو تصميم به ترجمه آن گرفتند؛ اما ترجمه کتاب چندان آسان به نظر نمي رسيد؛ چرا که زبان کتاب بيش از حد محاوره اي بود. به طوري که در جاهايي اصلا فهميده نمي شد. اونيل، بدون املاي درست کلمات فقط صداي آنها را در گفت وگو نوشته بود. از اين رو چيزي از معني گفت وگوهاي شخصيت ها مفهوم نبود. هيچ فرهنگ لغتي هم در اين زمينه به آنان کمک نمي کرد. دست بر قضا در همان ايام، فيلمي براساس همين کتاب به کارگرداني جان فورد در سينماهاي شرکت نفت نشان داده شد که در روند ترجمه موثر بود و به فهم مطلب کمک مي کرد. با تماشاي اين فيلم در سينما تاج و تکرار آن در باشگاه نفت، آن دو توانستند با مفهوم کلي گفت وگوها آشنا شوند. سه نمايش نامه از اين کتاب به طور مشترک ترجمه و به انتشارات نيل براي چاپ سپرده شد. سال ها بعد ترجمه مشترک ديگري از نمايش نامه يوجين اونيل به نام آناکريستي به قلم صفريان و تقي زاده ازسوي انتشارات انديشه به چاپ رسيد که مورد استقبال علاقه مندان به هنر نمايش نامه نويسي قرار گرفت. صفريان تا پايان دهه 50 به رغم هجرت شريک ترجمه هاي ادبي خود به تهران، همچنان در شرکت نفت آبادان ماند. او «از زندگي در تهران مخوف واهمه داشت». هيچ فعاليتي براي انتقال به تهران انجام نداد. البته اين جدايي موجب آن نشد تا پيوند ميان آن دو براي انجام کارهاي مشترک ادبي قطع شود. صفريان همچنان ترجمه هاي خود را با همکاري تقي زاده انجام مي داد و به چاپ مي رساند. وي با شروع جنگ تحميلي به ناگزير آبادان را، شهري که هميشه دوست مي داشت، به قصد تهران ترک گفت و مشغول کار درشرکت نفت شد. وي در تهران نيز همچون گذشته، همان کار مشترک را پي گرفت.
نويسندگي را بسيار دوست مي داشت و در اين امر، خود را خوش ذوق و خوش قريحه نشان مي داد. يار و همکار ديرين او صفدر تقي زاده درباره شخصيت و خصوصيات او چنين اظهار مي دارد: «صفريان ذوق نويسندگي داشت و گاه مطلبي بيشتر احساسي مي نوشت و برايمان مي خواند. رفيق صميمي و خوش مشرب و شوخ و دوست داشتني و دست و دلبازي بود که دلي جوان و روحيه اي رمانتيک داشت. بسيار هم آراسته بود. مثلا گاهي دوبار در يک روز صورتش را اصلاح مي کرد و وقتي دستش مي انداختم مي گفت نه اين طور نيست، من امروز غروب که بيرون مي روم، يک بار اصلاح مي کنم ديگر رفت تا فردا صبح! ازهمان زمان تحصيل در آموزشگاه فني تا اوايل دهه 40 با هم بوديم. روابط خانوادگي داشتيم. با هم در يک جا کار مي کرديم. با هم به زندان افتاديم. با هم سفر مي رفتيم. با هم کتاب مي خوانديم و وقتي مطلبي از ما در نشريه اي چاپ مي شد، سراز پا نمي شناختيم. من از بودن با او احساس خوشبختي مي کردم.» محمدعلي صفريان در اواسط دهه 60 براي ديدار از فرزندان به آمريکا رفت و پس از مدتي در همان جا رحل اقامت افکند. در مهرماه 1367 در همان کشور در حالي که آثار چاپ نشده بسياري داشت، بر اثر سکته قلبي ديده از جهان فروبست و پيکرش براي تشييع به ايران بازگردانده شد و در امامزاده عبداله تهران (ري) در کنار مادرش به خاک سپرده شد.
نظم
اميدوار به لطف و عطاي تو
مقصود عاشـقان دو عالـم لـقـاي توسـت مطلوب طالبان به حقيقت رضاي توست
هر جا که شهرياري و سلطان و سروريست محکوم حکم و حلقه به گوش گداي توست
بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولـيک شهري تمام غلغله و ماجراي توست
هر جا که پادشاهي و صدري و سروريست موقوف آستان در کبرياي توست
قـومـي هـواي نـعمـت دنـيـا همي پـزند قومي هواي عقبي و ما را هواي توست
هـر جا سريست خسته شمشير عـشق تو هر جا دليست بسته مهر و هواي توست
کـس را بـقـاي دائم و عهد قديم نـيسـت جاويد پادشاهي و دائم بقاي توست
گـر مي کشي به لطف گر مي کشي به قهر ما راضييم هرچه بود راي راي توست
امـيد هـر کسي به نيازي و حاجتي اسـت اميد ما به رحمت بي منتهاي توست
هـر کس امـيـدوار بـه اعـمال خـويشتن سعدي اميدوار به لطف و عطاي توست
سعدي
چه بشنویم؟
آلبومي از آثار استادان بزرگ موسيقي
تا به امروز سعي داشتيم هر هفته، تازه هايي از موسيقي را براي شما خوانندگان عزيز معرفي کنيم، همچنين تلاش کرده ايم که در اين معرفي، تمامي سبک هاي موسيقي از سنتي تا پاپ و تلفيقي را بگنجانيم؛ اما پرداختن به موسيقي سنتي لذتي دارد توصيف نشدني. به همين منظور اين هفته آلبومي را معرفي مي کنيم که تنها يک آلبوم نيست؛ بلکه اثري نفيس است از چند تن از استادان فقيد موسيقي ايران. آلبوم موسيقي «گل هاي ناز1» مجموعه اي نفيس از موسيقي ايراني است که از آثار آهنگسازان و موسيقيدانان بزرگي چون علي اکبر شيدا، درويش خان و روح الله خالقي گردآوري شده و در قالب 22 قطعه از جمله «اگر مستم»، «نرگس مست»، «وعده کردي»، «يار نداريم»، «زلف سرکجت»، «اي زلف سرکجت»، «مقدمه ماهور»، «گوشه چشمي به ما کن» و… در دستگاه ماهور به اجرا در آمده است. اميدواريم از شنيدن آن لذت ببريد.
چه ببینیم؟
مرداد
در اين دنياي پر ازدحام، درد هايي هست که گفته مي شود؛ ولي حس نمي شود. شما با تمام وجود از دردهايي که گاه و بي گاه دوره ات مي کنند، مي گويي؛ «مرداد» اما گوش شنواي تو حتي کلمه اي ازآن را نمي فهمد. يکي از آن هزاران درد شايد درد نداشتن فرزندي باشد که يک زندگي به خاطر آن بنا مي شود. خيلي ها از داشتنش در عذابند و خيلي هاي ديگر از نداشتنش. در جهان امروز، از يک طرف بيماري هايي با اسم هاي عجيب و غريب و از طرف ديگر شرايط محيطي، اين درد را باعث مي شود. فيلم «مرداد» زندگي زوجي را با همين موضوع به تصوير کشيده است. زوج جوان پرستاري بعد از سال ها زندگي مشترك، مي خواهند صاحب فرزند شوند؛ اما به علت سابقه سقط جنين، از نظر پزشكي فعلاً امكان آن فراهم نيست و درمان هاي خاصي را مي طلبد. آنها به سختي در حال فراهم كردن هزينه درمان ناباروري و سفر به لندن هستند تا اينكه اتفاقاتي باعث ترديد زن براي ادامه مسير درمان مي شود. ديدن اين فيلم را با هنرمندي «محمد رضا فروتن »و «مهتاب کرامتي» به شما پيشنهاد مي کنيم.
داستـانک
زاغ و طاووس
طاووسي و زاغي در صحن باغي فراهم رسيدند و عيب و هنر يكديگر را ديدند. طاووس با زاغ گفت: اين موزه سرخ كه در پاي توست، لايق اطلس زركش و ديباي منقّش من است. همانا كه آن وقت كه از شب تاريك عدم, به روز روشن وجود مى آمده ايم در پوشيدن موزه غلط كرده ايم. من موزه كيمخت سياه تو را پوشيده ام و تو موزه اديم سرخ مرا. زاغ گفت: حال بر خلاف اين است؛ اگر خطايي رفته است, در پوشش هاي ديگر رفته است, باقي خلعت هاي تو مناسب موزه من است؛ غالباً در آن خواب آلودگي, تو سر از گريبان من برزده اي و من سر از گريبان تو. در آن نزديكي كشَفَي سر به جيب مراقبت فرو برده بود و آن مجادله و مقاوله را مى شنود. سر برآورد كه: اي ياران عزيز و دوستان صاحب تميز! اين مجادله هاي بي حاصل را بگذاريد و از اين مقاوله بلاطائل دست بداريد. خداي تعالي- همه چيز را به يك كس نداده و زمام همه مرادات در كف يك كس ننهاده. هيچ كس نيست كه وي را خاصّه[اي] داده كه ديگران را نداده است و در وي خاصيتي نهاده كه در ديگران ننهاده، هر كس را به داده خود خُرسند بايد بود و به يافته خُشنود.
بهارستان جامي
چه بخوانیم؟
کافه اي به نام چرا
کافه اي به نام چرا، مکاني براي يافتن چراهاي زندگي، کتابي در زمينه خودشناسي محسوب مي شود. اين کتاب از سوي جان پي. استرلکي نوشته شده و تا به حال در بيش از 30 کشورِ 5 قاره جهان به فروش رسيده است و همچنان به مردم دنيا کمک مي کند تا هدف وجودشان را شناسايي کرده و با استفاده از آن به زندگي مطلوبشان دست يابند. اولين چيزي که در اين کتاب با آن برخورد مي کنيد، جمله اي از نيچه است: «کسي که چرايِ زندگي را يافته، با هر چگونه اي نيز خواهد ساخت.» ماجراي اين کتاب در يک کافه رخ مي دهد؛ جايي که در آن، جان با افرادي که در کافه هستند، در مورد سوالات خاصي صحبت مي کند. او يک هفته مرخصي گرفته و مي خواهد از هرچيزي که مربوط به کار است، دور باشد و يک تعطيلات خوب را سپري کند؛ اما در راه بندان جاده گير مي افتد و چون حوصله ماندن در ترافيک را ندارد، تصميم مي گيرد از راه ديگري به مقصد خود برسد؛ اما در تلاش براي پيدا کردن راه ديگر، مسير خود را گم مي کند و در نهايت سر از کافه چرا در مي آورد.
بريده اي از کتاب
گاهي به طور غيرمنتظره، خودتان را در مکاني مي يابيد که براي تان تازگي دارد و در آنجا با آدم هايي آشنا مي شويد و مطالبي را از آنها ياد مي گيريد که شايد بشدت مورد نيازتان باشد. اين، اتفاقي بود که يک شب در جاده اي تاريک، خلوت و دورافتاده برايم رخ داد.
***
هر روز آدم هاي زيادي هستند که سعي دارند وسوسه ات کنند تا وقت و انرژي ات را صرفشان کني. براي مثال، ايميل هايت را در نظر بگير. اگر قرار باشد در هر فعاليت، خريد يا خدماتي که از طريق ايميل ها به تو پيشنهاد مي شود شرکت کني، هيچ وقتِ آزادي برايت باقي نمي ماند. تازه اين فقط مربوط به ايميل هايت مي شود. علاوه بر اين، آدم هايي را در نظر بگير که تشويقت مي کنند پاي کدام برنامه تلويزيوني بنشيني، کجاها غذا بخوري، کجاها بگردي… و يک وقت به خودت مي آيي و مي بيني اي دلِ غافل! داري همان کارهايي را مي کني که همه مي کنند يا مي خواهند بکني.
***
زندگي حکايتي بي نظير است، فقط بعضي آدم ها متوجه نمي شوند که خودشان، نويسنده اين حکايت هستند و مي توانند آن را هر طور که مي خواهند، بنويسند.