قصه و قصه گوییسنتیکه در حال رنگ باختن است

امروزه با پيشرفت فناوري بسياري از سنت هاي زيباي ايراني در حال از بين رفتن است. يکي از اين سنت ها که قدمتي به درازاي تاريخ ايران دارد، قصه گويي است؛ سنتي كه محفل هاي دوستانه و صميمانه اي را به يادمان مي آورد و ما را به دوران كودكي مي برد، سنتي كه نقش پدربزرگ و مادربزرگ در آن بسيار پررنگ بود؛ اما در دنياي جديدي كه عصر فناوري براي مان به وجود آورده، بسياري از سنت هاي قديمي در حال رنگ باختن است.

قصه هايي که درس زندگي مي دادند

در زمان هاي نه چندان دور، مادربزرگ ها و پدربزرگ ها با صبر و حوصله زياد براي کودکان قصه مي گفتند و با افسانه هاي کوچکي که ياد گرفتن آنها دشوار نبود، کودکان را سرگرم مي کردند و در برخي مواقع هم با قصه هايشان درس زندگي به آنها مي آموختند. در دوره هاي مختلف هم قصه و قصه گويي، جزء جدانشدني محفل ها و دورهمي هاي ايرانيان بود، تا جايي که بيشترين وقت شان را به گفتن و شنيدن داستان ها و روايت هاي تاريخي و ملي اختصاص مي دادند. در جامعه قديم، اين سنت بسيار رايج بود و مردم علاقه زيادي به شنيدن داستان داشتند، از اين رو مهماني ها و دورهمي هايشان رنگ و بويي خاص داشت.

قهوه خانه هاي جذاب

بسياري از شب نشيني ها و مهماني هاي شبانه ايرانيان با سنت هاي ملي و آيين هاي مذهبي پيونده خورده بود، تا جايي که گويي آنها را به دستاويزهايي هميشگي براي رواج قصه گويي تبديل مي کرد که از جمله آن مي توان به شب چله، نوروز و ماه رمضان اشاره کرد.  پس از خانه ها، قهوه خانه، مهم ترين و جذاب ترين مکان براي برآوردن نياز ايرانيان به «شنيدن» و «گفتن» قصه ها و داستان هاي ملي، ديني و روايت هاي تاريخي بود و نهادي فعال در انتقال فرهنگ، ادب کهن ملي و مذهبي ايران به توده مردم به شمار مي آمد و نقشي مهم در آموزش آداب زندگي گذشتگان، اخلاق و منش پهلوانان و جوانمردان ايفا مي کرد.

راوياني به نام پيران قصه گو

فرهنگ و انديشه يک جامعه در گذر زمان، بيشتر پيام هاي خود را در قصه ها و داستان ها جاي داده بود و اين دُر هاي ارزشمند را به راوياني مي سپرد تا به مشتاقان شنيدن برساند. از اين رو هر ملتي قصه هاي خاص خود را دارد که در داستان هاي اسطوره اي، حماسي و عاميانه يا قصه هاي ديني و مذهبي خود را نشان داده است.  در گذشته روايت قصه هاي ايران زمين بر دوش پيران و کهنسالاني بود که از توانايي بالايي براي نقل قصه ها و افسانه ها برخوردار بودند و بخوبي مي توانستند فرزندان اين سرزمين را با خود به دنيايي ببرند که نسل هاي پيش برايشان ترسيم کرده بود. امروز اما گويي پيران قصه گو، جايي در هزارتوي تاريخ مانده اند و به روزگار امروز نرسيده اند!

پيوند با تاريخ

يکي از ويژگي هاي خاص مردم ايران زمين، بي شک قصه گويي، داستان سرايي و روايتگري است. مردمان اين سرزمين در تمام دوران خود، چه در دوره هاي باستاني و چه در روزگار اسلامي، از قالب ها و گونه هاي بسيار و شيوه هاي مختلف براي روايتگري داستان ها و قصه هاي فرهنگ و جامعه خويش استفاده مي کردند. آنها گاه از سرزمين شگفت انگيز اسطوره ها، به دنياي فخرآميز حماسه ها مي رسيدند؛ گاه، از گستره ادبيات عاميانه به هزار و يک شب خاطره انگيز سر مي زدند و زماني هم قصه هاي مذهبي و قرآني را دستاويزي متبرک مي کردند تا سرنوشت پيشينيان را دريابند. روزگاري هم در قلمرو داستان هاي اندرزنامه ها و پندنامه ها، روايت ها مي شنيدند تا از روزگار پرحادثه اين سرزمين، لحظه اي دور شوند و کمي آرام بگيرند.  گذشتگان، قصه مي گفتند تا شيوه ها و حکمت زندگي را به کودکان بياموزند. داستان و روايت، نسل به نسل و سينه به سينه که روايت مي شد، آدم ها را با يکديگر، آنها را به جامعه و جامعه را به تاريخي ديرينه پيوند مي زد.   قصه ها گاهي رنگ و بوي اسطوره اي داشت و سبب مي شد اثري گران سنگ چون شاهنامه فردوسي خلق شود. گاه کارکرد آموزشي داشت، مانند آنچه در مثنوي معنوي مولانا جلال الدين بلخي، حديقه الحقيقه سنايي و منطق الطير عطار مي بينيم. قصه ها فقط خلق آثار ارزشمند شاعران در پي نداشتند؛ بلکه در نثرمان هم ديده مي شدند، مانند آنچه در کليله و دمنه يا متون عرفاني نظير کشف الاسرار مشاهده مي کنيم.

گستره وسيع

قصه، داستان و فرهنگ قصه گويي تنها مختص به متون ادبي ما نيست؛ بلکه در فرهنگ شفاهي مان هم ديده مي شود. در دوران قاجار که فرهنگ مان بيشتر از آنکه نوشتاري باشد، شفاهي بود، ردپاي قصه گويي ديده مي شد. سنت کهن قصه گويي با استفاده از متون مکتوب و قصه هاي شفاهي و عاميانه، بويژه شاهنامه و داستان هاي حماسي و اساطيري، هزارويک شب، قصص انبيا و... از کنار کرسي خانه ها در زمستان ها و مجلس انس اهالي خانواده و مهمانان شان آغاز مي شد و تا قهوه خانه ها و محافل اعياني و دربار گسترش مي يافت.  علاقه به قصه گويي مختص به عوام نبود و يکي از تفريحات پرطرفدار اشراف هم محسوب مي شد. از ديگر نکات مهم در قصه و قصه گويي، نقش و تاثير زنان در اين زمينه است. مادران، مادر بزرگان و دايه هايي که پاسداران حافظه جمعي و تاريخي قوم بودند، با قصه هاي خود نه تنها کودکان را سرگرم مي کردند که درس زندگي نيز به آنها مي آموختند و کودکان را براي رويارويي با مخاطرات آينده آماده مي کردند.

ظهور فناوري و  افول قصه گويي

در دنياي پرمخاطره فناوري امروز، ديگر خبري از راويان قصه گو نيست و پدران و مادران و حتي پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هم ديگر آن شور و اشتياق گذشته را براي روايت قصه ها و داستان هاي قديمي ندارند. به جرات مي توان گفت که ديگر از آن محافل و دورهمي هايي که محور اصلي اش روايت داستان هاي جذاب و اساطيري بود، خبري نيست و سنت زيباي قصه گويي در حال رنگ باختن است.، چراکه هم زمانه عوض شده و هم بچه ها تغيير کرده اند. اين سنت ديرينه و ارزشمند مردمان ايران زمين را نبايد ناديده گرفت و از کنارش به راحتي گذشت. قصه و قصه گويي نه تنها نبايد فراموش شود، بلکه بايد به جان گرفتن دوباره آن نيز کمک کرد.

 

  «اتاق تاريک»

«فرهاد و هاله، فصل جديد زندگي خود را آغاز کرده اند و اين سرآغاز تغييرات ديگري است که آنها را در مواجهه با مسائل جديدي قرار مي دهد.» اينها بخشي از روايت سازندگان فيلم «اتاق تاريک» است که در دسترس عموم علاقه مندان به سينما قرار داده اند. فيلمي به کارگرداني روح الله حجازي که اين بار خيلي کم سروصداتر از فيلم هاي قبلي اش به تازگي اکران شده است. اکراني در سکوت رسانه اي؛ البته سابقه فيلم هاي حجازي نشان داده که اگر اثرش را در سينما ببينيم، پشيمان از سالن بيرون نمي رويم. از بازيگران مطرح فيلم اتاق تاريک مي توان به ساره بيات، ساعد سهيلى، محمد امامى و اميررضا رنجبران اشاره کرد.

 

رزق من از پيش مي رسد

آزرده را جفـاي فـلک، بيـش مـي رسـد                               اول بـلا به عاقبــت انــديــش مـي رســـد            از هـيــچ آفـريــده نـدارم شـکـايـتـي                             بر من هر آن چه مي رسد از خويش مي رسـد

چون لاله يک پياله ز خون است روزي ام                              کـان هـم مـرا ز داغ دل خـويـش مي رسـد           رنـج غناست آن چه نصيب توان گر است                              طبــع غنـي بـه مـردم درويـش مـي رسـد

امـروز نيـز مـحنـت فـرداسـت روزي ام                               آن بنده ام که رزق مـن از پـيـش مـي رسـد

سـيـد کـريـم اميـري فيــروزکـوهـي

 

« ايرانم » را بشنويد

محمد معتمدي اين روزها ترانه «ايرانم» را منتشر کرده است. معتمدي، خواننده اي است که کارهايش دنبال مي شود و چند سالي است که به ارائه تک آهنگ ها و خواندن تيتراژهاي فيلم و سريال ها نيز روي آورده است. او پس از دوره درخشاني که با محمدرضا لطفي و مجيد درخشاني فعاليت داشت، هنوز هم نشان داده که حنجره توانايي براي اجراي ظرايف موسيقي ايراني دارد. تک آهنگ «ايرانم» با صداي محمد معتمدي و آهنگسازي ابوالفضل صادقي نژاد، در فضاي مجازي در دسترس علاقه مندان به موسيقي قرار گرفته است. شاعر قطعه «ايرانم» محمدعلي بهمني است که تنظيم آن را محمدرضا عقيلي به عهده داشته است.

 

خواجه بخشنده و غلامان وفادار

درويشي كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت، هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي ديد كه جامه هاي زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي بندند.  روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت: «خدايا! بنده نوازي را ازرييس بخشنده شهر ما ياد بگير. ما هم بنده تو هستيم.» زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي خواست ببيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي پرسيد، چيزي نمي گفتند.

يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي گفت بگوييد: «خزانه طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد، گلويتان را مي برم و زبان تان را از گلويتان بيرون مي كشم.» اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي كردند و هيچ نمي گفتند.  شاه آنها را پاره پاره كرد، ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند.

شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي گفت: «اي مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير.»

 

در برابر استبداد

کتاب «در برابر استبداد»، با عنوان فرعي «بيست درس قرن بيستم»، اثر تيموتي اسنايدر، استاد دانشگاه ييل (Yale) آمريکا، متخصص در تاريخ اروپاي شرقي، جنگ جهاني دوم و هولوکاست است. وي علاوه بر تدريس و تأليف، در حوزه هاي عمومي هم فعاليت دارد و براي کتاب هايي که تاکنون نوشته ، جوايز بين المللي زيادي دريافت کرده است .ماجراي کتاب «در برابر استبداد» از يک پست فيس بوک شروع شد. اسنايدر پس از انتخاب شدن ترامپ به عنوان رييس جمهور، در فيس بوک پستي منتشر مي کند و درآن به هموطنان آمريکايي هشدار مي دهد:آمريکايي هاي امروز هيچ باهوش تر و خردمند تر از اروپايياني نيستند که در قرن بيستم شاهد غلتيدن دموکراسي هايشان در دام فاشيسم، نازيسم يا کمونيسم بودند. مزيت ما اين است که شايد بتوانيم از تجربه آنان درس هايي بگيريم و حالا وقت خوبي براي اين کار است.

اين پست بيش از 18 هزار بار به اشتراک گذاشته شده و به سرعت در همه رسانه ها پخش مي شود. به همين دليل، نويسنده تصميم مي گيرد کتابي با عنوان «در برابر استبداد» منتشر کند و بيست درس با عناويني چون «اخلاقيات حرفه اي را فراموش نکنيد، ايستادگي کنيد، حقيقت را باور داشته باشيد و…» را برمي شمرد که شامل توضيحات و مثال هايي تاريخي از حکومت نازي و شوروي سابق است.

در قسمتي از متن پشت جلد کتاب نيز آمده است:

تاريخ اروپا شاهد سه لحظه دموکراتيکِ بزرگ بوده است: پس از جنگ جهاني اول در سال 1918، پس از جنگ جهاني دوم در سال 1945و پس از پايان کمونيسم در سال 1989 بسياري از دموکراسي هايي که در اين سه مقطع زماني برپا شدند، به شکست و فروپاشي انجاميدند، آن هم در شرايطي که از بسياري جهات به شرايط امروز ما شبيه بوده اند… تاريخ قرن بيستمِ اروپا به ما مي آموزد که چطور ممکن است جوامع درهم بشکنند، دموکراسي ها سقوط کنند، اخلاقيات فروبپاشند و مردمان عادي يکباره خودشان را اسلحه به دست بالاي سر گورهاي دسته جمعي بيابند. درک دلايل به وجود آمدن اين شرايط براي امروزِ ما بسيار مفيد خواهد بود. کتاب با يک جمله از لِشِک کولاکُفسکي آغاز مي شود: «در عالم سياست اينکه بگوييد فريب خورده ايد، بهانه خوبي نيست.» در اين کتاب خواننده ياد مي گيرد که اطاعت از حاکمان ظالم، همواره اجباري و ناگزير نبوده است و براي مقابله با هرگونه استبداد، بايد ابتدا از خود شروع کنيم و کم نيستند کارهاي اثربخشي که مي توان انجام داد.