به مناسبت بزرگداشت صدرالدين محمد بن ابراهيم قوام شيرازي معروف به مُلاصَدرا
فروغي ماندگار از پس قرن ها
شعل صدرالدين محمد بن ابراهيم قوام شيرازي، معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتالهين، متاله و فيلسوف شيعه ايراني، سده 11 هجري قمري و بنيانگذار حکمت متعاليه است. او در شيراز و در خانواده اي معروف و پدري دانشمند و بازرگان به دنيا آمد. وفات شاه تهماسب يکم صفوي و به پادشاهي رسيدن شاه اسماعيل دوم صفوي، سبب ناامني ايران از جمله شيراز شده بود. در اين اوضاع خانواده ملاصدرا مجبور شدند به اميرنشين هاي جنوب خليج فارس مهاجرت کنند. با به فرمانروايي رسيدن شاه عباس يکم، دوران هرج و مرج به پايان رسيد و خانواده ملاصدرا به شيراز بازگشتند. سنگ بناي پيشرفت علمي ملاصدرا در حوزه هاي علميه قزوين گذاشته شد و آشنايي او با شيخ بهايي و ميرداماد از همانجا رقم خورد و پس از انتقال پايتخت به اصفهان، با استادانش به اصفهان مهاجرت کرد. ملاصدرا پس از کسب درجه اجتهاد، به تدريس پرداخت؛ اما از آنجا که نظرياتش در برخي مسائل فقهي با بيشتر دانشمندان قشري اصفهان متفاوت بود، او را به بدعت گذاري در دين متهم و تبعيد کردند. او در سال هايي که در روستاي کهک قم بود و به تبعيد و تنهايي روزگار مي گذراند، به رياضت و عبادت پرداخت؛ اما بعدها الله وردي خان، حاکم ايالت فارس - امپراتوري صفوي در زمان شاه عباس - هنگام ساخت مدرسه خان در شيراز، ملاصدرا را که از سوي علماي اصفهان تکفير شده و در کهک قم تبعيد بود، به شيراز دعوت کرد. مشهور است که ملاصدرا در سال 1050 قمري درگذشته و مزار او بنا بر گفته علم الهدي - نوه وي - در سمت چپ صحن حرم علي بن ابيطالب در نجف قرار داد.
*روايت ساده از ملاصدرا با «روشن تر از خاموشي»
اما در کنار سريال هاي تاريخي که تلويزيون در سال هاي گذشته توليد کرده، مجموعه تلويزيوني - تاريخي «روشن تر از تاريکي» به کارگرداني حسن فتحي به شکلي ساده، زندگي صدرالدين محمد بن ابراهيم قوام يا ملاصدراي شيرازي را از تولد تا مرگ روايت مي کند. اين مجموعه تلويزيوني در سال 1382 پخش شد و با استقبال زيادي رو به رو بود. حسين ياري در نقش ملاصدرا، محمود پاک نيت در نقش شاه عباس صفوي، جمشيد مشايخي در نقش شيخ بهايي، علي نصيريان در نقش ميرداماد و محمدعلي کشاورز در نقش ميرفندرسکي در اين سريال به ايفاي نقش پرداختند.
*چشمه سوابقي که قرن هاست مي جوشد
«شرح اصول کافي»، «اسفار اربعه»، «شواهد الربوبيه»، «المشاعر»، «مفاتيح الغيب»، «عرشيه» و برخي رساله ها و تفاسير او از جمله مهمترين آثار صدرالمتالهين هستند. به بسياري از آثار ملاصدرا توجه و اهتمام جدي نشده و مورد بدفهمي قرار گرفته اند. به عنوان نمونه کتاب اصلي او يعني «الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه» به دليل همين بدفهمي، ساليان سال از شناخت اصلي دور ماند، به طوري كه كنت دوگوبينو آن را «سفرنامه» پنداشته و ا.ج.براون آن را مجموعه اي از «چهار كتاب» تصور كرده و چندين دهه طول كشيده تا آشنايي نزديك تري با نوشته هاي ملاصدرا پديد آمده تا اينكه معناي عنوان اين كتاب و نه محتوايش؛ معلوم شده است. هانري كربن، پس از سال ها مطالعه فلسفه اسلامي، بويژه فلسفه اسلامي حكماي ايراني، راجع به اسفار نوشته كه اين كتاب «اثر عظيم ملاصدرا و جامع فلسفه ايران شيعي است». در معرفي اسفار اربعه گفته اند که ملاصدرا در هر فصل، نام يکي از «مراحل عملي» يا در اصطلاح «مسافرت» هاي معنوي عرفا براي «رسيدن به خدا» را مطرح مي کند. اين چهار مرحله شامل «مسافرت از مردم تا خدا (سفر من الخلق الي الحق) در امور عامه وجود»، «مسافرت با خدا درباره خدا (سفر بالحق في الحق) در جواهر و اعراض»، «مسافرت از خدا تا مردم با خدا (سفر من الحق الي الخلق بالحق) در خداشناسي و صفات خدا» و «مسافرت در ميان مردم با خدا (سفر في الخلق بالحق) در نفس و معاد مي شود.
*خانه ملاصدرا در روستاي کهک هنوز پابرجاست
در روزهايي که ملاصدرا از شيراز تبعيد شد، مدتي را در قم و در روستاي کهک که آب و هوايي مطبوع هم دارد، گذراند. اين خانه تاريخي- کاهگلي در اين سال ها بارها مرمت شده و از آن نگهداري مي شود. اين بنا که تا چند سال قبل کاملا مخروبه بود و از آن به عنوان اصطبل استفاده مي شد، در سال 1376 با توجه به شکل اوليه آن بازسازي و احيا شد. فضاهاي جانبي آن از بين رفته و فقط چهار صفه اصلي آن باقي مانده است. محوطه اصلي اين بنا سقفي گنبدي شکل دارد و در راس گنبد آن شيشه هاي رنگي، نور را به داخل هدايت مي کنند. در چهار طرف اين محوطه، چهار دهليز قرار گرفته که دو دهليز آن در تملک ديگران است و سازمان ميراث فرهنگي استان درصدد خريد، حفاظت و بازسازي آنهاست. بايد براي ديدن خانه تاريخي ملاصدرا به غرب روستاي کهک قم برويد و اين خانه تاريخي را در محله چال حمام ببينيد. جايي که پيرامون آن را خانه هاي روستايي با بافت معماري مناطق گرمسيري احاطه کرده است.
با من بخوان
عليرضا قرباني، هفته گذشته کنسرت هايي چندگانه را با محوريت چند آهنگ جديد برگزار کرد که با استقبال زيادي رو به رو شد. او در اين اجراي متفاوت، ساختارشکني هاي زيادي داشت، از جمله اينکه به عنوان خواننده ا ي کلاسيک که به شعر نو و آثار معاصر علاقه دارد، شعري از احمد شاملو را خواند و در ادامه از حاضران در کنسرت خواست تا يک دوبيتي را همراه او بلند بخوانند. او همچنين دو موسيقي فولکلور را همراه با گروه نوازندگانش به صورت بداهه اجرا کرد.
حرف دل
تاآمــده ام حرف دلم بــاز کـنم اسرار درون به صفحــه آغــازکنــم
تاآمــده ام بـنـالم از نــامـدنـت صدشـکوه ز دوري تـو آغــازکــنــم
تا خواستم ازحـال وهوايـم گويم يا نــامــه ســربسته خود باز کــنـم
تا آمده ام شـرح فراقت گــويـم با اشـــک پلي به سوي تو بازکـنـــم
ديدم مولاکه در کـنارم هسـتي ايـــن مـن بودم،که بايد آغـازکـنــم
اين من بودم،دور ز تــو يــامولا بــايد که دلي پاک سرشت ساز کنــم
افسوس ازاين دل پر از شوق گناه کــاشــم راهــي به سوي تو باز کـنم
صغري گرجي / امور مالي تدوين روشها ومقررات مالي مرکزي جديد
پیشونی سفید ۳
پيشوني سفيد 3 فيلمي به کارگرداني، نويسندگي و تهيه کنندگي سيدجواد هاشمي محصول سال 1397 است که در واقع سومين قسمت از سه گانه اختاپوس و دنباله پيشوني سفيد 2 است. اين فيلم از روزهاي پاياني اسفند 1397 در سينماهاي ايران اکران شده و هنوز هم ادامه دارد. پژمان بازغي، ليلا اوتادي، ارسلان قاسمي، ترلان پروانه، محمدرضا شريفي نيا، سيدجواد هاشمي، امير غفارمنش، هومن حاجي عبداللهي، ساغر عزيزي، اميررضا احمدي و حسام نواب صفوي از بازيگران اين فيلم طنز هستند.
داستانک
آورده اند که روزي زبيده، زوجه هارون الرشيد در راه، بهلول را ديد که با کودکان بازي مي کرد و با انگشت بر زمين خط مي کشيد.
پرسيد: چه مي کني؟
گفت: خانه مي سازم.
پرسيد: اين خانه را مي فروشي؟
گفت: آري
پرسيد: قيمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغي ذکر کرد. زبيده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقيران قسمت کرد.
شب هارون الرشيد در خواب ديد که وارد بهشت شده است. به خانه اي رسيد و چون خواست داخل شود، او را مانع شدند و گفتند اين خانه از آن زبيده، زوجه توست. ديگر روز هارون ماجرا را از زبيده بپرسيد. زبيده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت و او را ديد که با اطفال بازي مي کند و خانه مي سازد.
گفت: اين خانه را مي فروشي؟
بهلول گفت: آري
هارون پرسيد: بهايش چه مقدار است؟
بهلول چندين مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت: به زبيده به اندک چيزي فروخته اي.
بهلول خنديد و گفت: زبيده نديده خريده و تو ديده مي خري. ميان اين دو، فرق بسيار است.
روح گريان من
«روح گريان من»، داستان واقعي يک جاسوس زن کره اي است که در نوجواني، ناخواسته از خانواده اش جدا و وارد حزب مي شود و سخت ترين آموزش هاي نظامي را مي بيند و در نهايت به عنوان جاسوس به بسياري از کشورهاي جهان سفر مي کند. اين داستان با ترجمه فرشاد رضايي از سوي نشر ققنوس منتشر شده و تمام فراز و نشيب هاي زندگي پرماجرا، دردناک و سرشار از ترس و رنج خود و حکومت کره شمالي را روايت مي کند؛ کتابي که تاکنون به چند زبان دنيا ترجمه شده است. يکي از موضوعات جالب اين کتاب، اعتماد نکردن کره شمالي به ماموران عالي رتبه جاسوسي خودش است. همه افرادي که به ماموريت خارج از کشور مي رفتند، پس از بازگشت بايد سه ماه آموزش عقيدتي مي ديدند و همه آنها نيز قبل از ماموريت بايد قسم وفاداري مي خوردند. اين نکته بر هيچ جاسوسي پوشيده نبود که اگر دست از پا خطا کند، حزب چه بلاهايي بر سر خانواده آنها مي آورد. قسمتي از متن سوگند نامه را که در کتاب آمده است با هم مي خوانيم: «هنگام انجام اين ماموريت، هرگز اعتمادي را که حزب به ما ارزاني داشته و نگراني هايش بابت رفتارمان را فراموش نخواهيم کرد. عهد مي بنديم که از قوانين پيروي و با يکديگر همکاري کنيم تا ماموريتمان را به نحو احسن به انجام برسانيم. ما از بزرگواري رهبر کبيرمان با نثار جان خود پاسداري خواهيم کرد.» در قسمتي ديگر از کتاب مي خوانيم: «انگار مسيرم تا رسيدن به جايگاه متهم قرار بود تا ابد ادامه پيدا کند و وقتي بالاخره توانستم بنشينم، ديگر نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. قلبم تندتند مي تپيد و بدنم بي اراده مي لرزيد. گريه ام گرفت و فقط يک کلمه را مدام زير لب زمزمه مي کردم: مامان. فرايند ملال آور محاکمه شروع شد؛ اما من نمي توانستم تمرکز کنم. انگار از قبل مشخص شده بود که قرار است به اعدام محکومم کنند. من هواپيماي پرواز 858 هواپيمايي کره جنوبي را منفجر کرده بودم. من مسؤول مرگ 115 انسان بودم...» «در اتاق انتظار کثيف و تاريک متهمان نشسته بودم. نفسم بالا نمي آمد و منتظر اعلام مجازاتم بودم. آن بيرون و در سالني که به دادگاه ختم مي شد، اجتماعي خشمگين پشت در موج مي زد و من يک آن ترسيدم که نکند در را بشکنند. صدايشان مانند غرشي سهمگين برمي خاست و انگار دشنام هايشان تمام ساختمان را مي لرزاند. قاتل، قاتل، قاتل... مشتم را گره کردم و ديدم تمام بدنم مي لرزد. داشتند به خاطر من داد مي زدند. داشتند بر سر من داد مي زدند.»